u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
![]() |
||||
![]() |
پنج شنبه 85/6/16 ساعت 12:19 صبح
از ان روز که قرار بود بیایی و نیامدی تا امروز که قرار نبود بیایی و امدی بر من چه گذشت............بماند .................................................................................. .خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است چه رنجی می کشد ان کس که انسان است و از احساس سر شار است نوشته شده توسط: احسان ******* ************ ********************************* ************ ******* چهارشنبه 85/6/15 ساعت 12:30 صبح i شعر: در وجودم سالیان خستگی است درد بی درمان من دلبستگی است کاش می فهمید او این درد را چون که او درمان این دلخستگی است نوشته شده توسط: احسان ******* ************ ********************************* ************ ******* دوشنبه 85/6/13 ساعت 12:38 صبح i شعر من این دنیا و مردم را نمی خواهم .نمی خواهم و این مردم که در دنیای خود گم را نمی خواهم نمی خواهم صداقت در محبت دوست می دارم و احساس ترحم را نمی خواهم نمی خواهم تو را ای ابی دریا تو را من ساده می خواهم و چون امواج دریا تلاطم را نمی خواهم نمی خواهم اگر حوای من باشی بهار مهربانیها بهشت و سیب و گندم را نمی خواهم نمی خواهم نوشته شده توسط: احسان ******* ************ ********************************* ************ ******* دوشنبه 85/6/13 ساعت 12:34 صبح ان لحظه که رفتی از رفتنت یک بغض اهنی در گلویم جا گذاشتی و وقتی امدی ان بغض اهنی از گرمای نگاهت خم شد نوشته شده توسط: احسان ******* ************ ********************************* ************ ******* دوشنبه 85/6/13 ساعت 12:31 صبح ان لظه که رفتی از رفتنت یک بغض اهنی در گلویم جا گذاشتی و وقتی امدی ان بغض اهنی از گرمای نگاهت خم شد نوشته شده توسط: احسان ******* ************ ********************************* ************ ******* شنبه 85/6/11 ساعت 5:15 عصر i شعر جرم دل چیست بگو! که در آن چشم سیاهت گم شد و از آن لحظه که رفتی پژمرد ومرا با خود برد ومرا با خودبرد به فراسوی خیال به همانجا که پر از آرزوهای محال و شکست سنگ نگاهت دل را و من و غربت و تنهاییها و تو و قصه ی چشمان سیاه و من و یک دل افتاده به چاه که حکایت ز تو و چشم تو داشت و چه سخت است برایم دوری چه کنم بی تو بگو تلخی غربت را......؟! نوشته شده توسط: احسان ******* ************ ********************************* ************ ******* شنبه 85/6/11 ساعت 5:15 عصر i شعر جرم دل چیست بگو! که در آن چشم سیاهت گم شد و از آن لحظه که رفتی پژمرد ومرا با خود برد ومرا با خودبرد به فراسوی خیال به همانجا که پر از آرزوهای محال و شکست سنگ نگاهت دل را و من و غربت و تنهاییها و تو و قصه ی چشمان سیاه و من و یک دل افتاده به چاه که حکایت ز تو و چشم تو داشت و چه سخت است برایم دوری چه کنم بی تو بگو تلخی غربت را......؟! نوشته شده توسط: احسان ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ ********************************* ![]() ![]() ![]() |
![]() |
||
![]() |
![]() |
|||
![]() |
![]() |