سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تقدیم به بهترینم

ساکت می گردد تا سلامت بماند و می پرسد تا بفهمد . [امام علی علیه السلام ـ در توصیف مؤمن ـ]

u کل بازدیدها : 9052

u بازدیدهای امروز : 8

u بازدیدهای دیروز : 0

u  RSS 



u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

پنج شنبه 85/6/16 ساعت 2:29 صبح

i شعر:

آنکه میگفت مرا می خواهد......

در همه شادی غم

با همه بیش و کمم

پس چرا رفت از این شهرو دیار

کرد روزم را تار

به امید دیدار

به امید آن روز که بیایی اینجا

پیش این بی کس تنها

 که ندارد یاری

در تب دیداری

دل می گرید و تو را می خواهد

از تمام دنیا

ای بهارم برگرد........

که ندارد دل من طاقت این دوری را

و بدون تو گل امیدم

چه کند این غم مهجوری را

بی تو پاییز وجودم شده است

غزل پاک نگاه تو سرودم شده است

بی تو هر تابستان

چون زمستان سرد است

گر تو را بینم باز

میبرم دست نیاز

پیش آنکس که برایم عمری

بود بال و پر من در پرواز

دل و جان منتظرند

که تو باز آیی باز

ای بهارم برگرد

بی تو هر سبزی برگی شد زرد

دل ندارد طاقت

در غم عشق تو خون می گرید

بی تو هر تابستان

چون زمستان سرد است

نام پاکت زیباست

ای سرآ پا همه عشق

جان من میسوزد

بی تو در این تب عشق

ای سر آپا همه احساس و صفا

بی توام من تنها

منم آن ساحل خشک

وتویی آن دریا

بین ما فاصله ای نیست بیا

که بسازیم من و تو فردا

نازنینم با زآ

که تویی صبح امید

و تویی گرمی شبهای زمستانی من

گویی همچون خورشید

می درخشی در جان

ای طبیب دل تنها وغریب

درد دل کن درمان

که ندارد دل من  طاقت این دوری را

و بدون تو گل امیدم

چه کند این غم مهجوری را

نو بهارم بازآ

که بسازیم من و تو کاخی

کاخی از عشق و وفا

کاخی از مهر و صفا

که ندارد همتا

کاخی از پیوند

من و تو که شده ما

کاخی از جنس بلور

کاخی از زیبایی

نازنینم بازآ

که برون آیم از این تنهایی

کاش می شد جانا

که تو پیشم آیی

تا رها گردم از این غربت عشق

تا ببینم با چشم

مرگ این غمها را

تا بخوانم شعر

مرگ ماتم ها را

آری اینجا بی تو

دل من غم دارد

توی این غربت عشق

جان تو را کم دارد

کاش بر می گشتی

همصدای دل ما

بی تو اینجا سرد است

با تو اینجا گرما

گوش کن میشنوی

دل و جان هر دو تو را میخوانند

و سر انجام چنین قصه ی تلخ

دل و جان می دانند

مردم چشمانم

همگی گریانند

و همین مردم چشمان منند

که کنار دل من می مانند

باز این تکیه کلام دل خود میخوانم

نازنینم بازآ

بی توام من تنها

ساحل خشک از احساس منم

و تو همچون دریا

نازنینم تو بیا

که بخوانیم سرود فردا

که بخوانیم سرودی از عشق

از تمام گلها

از همان گلهایی

که ندارند وفا

پشت این پنجره ها

عشق فریاد زنان می خواند

بین ما فاصله ای نیست بیا

که ندارد دل من طاقت این دوری را........

                                                      تقدیم به همه زندگیم


نوشته شده توسط: احسان

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******


i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

با بزرگان:
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: درباره من ::

تقدیم به بهترینم

********************

:: لینک به وبلاگ ::

تقدیم به بهترینم

********************

:: آرشیو ::

پاییز 1385
تابستان 1385

********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ